گفتم دريا را به تو ميبخشم
نگاهم كردي و لبخند زدي
سرخي شفق به رويت افتاد
گفتي:منهم آسمانها را به تو هديه ميكنم
و با چنين هديه هايي از هم جدا شديم
دريا كه درياست چطور ميتواني با خودت ببري
من دريا را به تو هديه ميكنم
تا دوباره به اين ساحل برگردي
و در نبود من با دريا بگويي و بخندي
اگر همديگر را نبينيم اندوهي خواهد بود به وسعت عالم
به ساحل درياميتوان برگشت
آسمانها را هم آيا ساحلي هست؟
ميپنداشتم كه در روزهاي هجران چراغ عشق من خواهي بود
آيا آسمانها را براي اين به من دادي
تا به اندازه ي آسمانها از من دور باشي؟؟